بعد از صدای خمپاره، صدای داد وهوار بچه ها بلند شد. خورده بود وسط سنگر فرماندهی. بچه ها توی سر و
صورتشان. می زدند و می دویدند طرف سنگر. حاج احمد گرد و خاک را پاک کرد و بلند شد. کمربند رو بست بالای پاش.
گفت : چه خبرتونه؟؟ چیزی نشده ترکش نقلیش مال ماست داد و فریادش مال شما؟؟
ایستاد و کارش را ادامه داد.